الان دقیقا یاد این افتادم :
"او در تمام فصل ها بیشعور بود
در بیابان ها یا در خیابان ها
در سنگر یا در بندر "
البته من باید اینو تصحیح کنم بجای او بنویسم آنها
diary...
برچسب : نویسنده : justtmee00 بازدید : 130 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 0:05
یه حسایی تو شبای بارونی هست که تو روزای بارونی نيست!
اینکه با صدای بارون خوابت ببره...
اینکه آسمون بیداره وقتی تو خوابی...
میگن بارون، گریه ی آسمونه!
ولی بنظر من همش زیر سر دوتا بچه ابر شیطونه!
که باهم دعواشون میشه
و کارشون به زد و خورد میکشه و گرومپ گرومپ صدای کتک کاریشون تو زمین میپیچه...
آخر سر هم اونی که دل نازکتره به گریه میفته!
diary...برچسب : نویسنده : justtmee00 بازدید : 113 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 0:05
تازه داره باورم میشه
نداشتن دستای گرمتو،
ندیدن نگاه با محبتتو
و نشنیدن صدای مهربونتو!
دلم برات تنگ شده !
برای دعاهای خیری که همیشه برامون میکردی!
یادمه وقتی ابتدایی بودم، تا نمیگفتی انشاالله امروز هم بیست بگیری، ازت دل نمیکندم و سوار ماشین سرویس نمیشدم!انگار با این یه جمله کل روزمو بیمه میکردی!
مادری جانم! هنوزم به دعاهات محتاجم!به دلداریات! به مرهم بودنت!
دلم نمیخواد این نبودنتو!
diary...
برچسب : نویسنده : justtmee00 بازدید : 127 تاريخ : دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت: 0:05